سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آفتاب شب

یکی از علما نقل می کرد : شاعری به نام « حاجب » در مسأله ی شفاعت گرفتار اشتباهات عوام شده  و این شعر را را در مورد شفاعت سروده :
حاجب ! اگر معامله ی حشر با علی
(ع) است *** من ضامنم که هر چه بخواهی گناه کن
شب در عالم خواب ، امیر مؤمنان علی ( ع ) را دید که خشمگین بود و به او فرمود : « شعر خوبی نگفتی ». حاجب گفت : چگونه شعر بگویم ؟
امام علی (ع) فرمود : شعر خود را اینگونه تصحیح کن :
حاجب ! اگر معامله ی حشر با علی است *** شرم از رخ علی
(ع) کن و کمتر گناه کن
آری باید شیوه ی کار شفاعت شونده و شفاعت کننده تناسب داشته باشد و بین شفیع و مشفوع پیوند معنوی برقرار گردد تا مشمول شفاعت شود. زیرا شفاعت پارتی بازی نیست بلکه یک نوع ارفاق به آنهایی است که صلاحیّت ارفاق دارند.

                      برگرفته از کتاب « داستان دوستان » نوشته ی « محمّد محمّدی اشتهاردی »



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده در پنج شنبه 86/12/23ساعت 7:11 صبح توسط صادق
    نظرات دیگران()

    روزی حضرت محمد (ص) و امام علی (ع) در میان نخلستان ها نشسته بودند که زنبور عسلی شروع کرد به چرخیدن دور پیامبر اکرم (ص). !!!
     پیامبر فرمود : یا علی ! می دانی این زنبور چه می گوید ؟
    حضرت علی (ع) فرمود: خیر .
    رسول اکرم (ص) فرمود : این زنبور امروز ما را مهمان کرده ، می گوید ؛ یک مقدار عسل در فلان محل گذاشتم ، امیر مؤمنان (ع) را بفرستید تا آن را از آن محل بیاورد . امیر مؤمنان (ع) بلند شد و عسل را از آن محل آورد.حضرت رسول خدا (ص) فرمود : ای زنبور ! غذای شما که از شکوفه ی گل تلخ است ، به چه علّتی آن شکوفه به عسل شیرین تبدیل می شود ؟
    زنبور گفت : یا رسول الله ! شیرینی این عسل از برکت ذکر مقدّس وجود شما و خاندان شماست ، چون هر وقت مقداری از شکوفه استفاده می کنیم همان لحظه به ما الهام می شود که سه بار بر شما صلوات بفرستیم. وقتی که می گوییم : « اللّهمَّ صلِّ علی محمّد و آل محمّد » به برکت صلوات بر شما عسل ما شیرین می شود .

                                                      بر گرفته از کتاب « صلوات، کلید حلّ مشکلات »
    پَس پُست :
    *رحلت رسول اکرم (ص) که مانندش را در عالم نداشته  و نخواهیم داشت و همچنین ائمه ی بزرگوار حسن مجتبی و علی بن موسی الرّضا ( علیهم السّلام ) رو به جامعه ی عزیز تسلیت عرض می کنم  و  خوبه که به این نکته اشاره کنم حالا که رحلت پیامبر اکرم (ص) با روز جمعه مطابق شده به گفته ی امام صادق (ع) عمل کنیم که :
     هیچ عملی در روز جمعه برتر از صلوات بر محمّد (ص) و آل محمد ( علیهم السلام ) نیست .

    *یا ابا صالح المهدی(عج) نیامدنت را بسته به آرام و قرار خودم و امثال خودم می دانم :

    شور شیرین دارم و گلچهره ی جانان من *** نشکفد تا نبرد از من مسکین هم قرار

  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده در پنج شنبه 86/12/16ساعت 11:52 عصر توسط صادق
    نظرات دیگران()

    جمعه شب ، بعد از نماز دست بر شانه ام زد و گفت: « التماس دعا »
    این بار التماس دعایش با همیشه فرق می کرد. از صمیم وجود گفت و با بغضی سنگین!
    من خبر داشتم که چه شده بود. و او نیز می دانست که من می دانم!
    برای همین بود که فقط گفت: التماس دعا ... و رفت . همین که صدایش را شنیدم اشک در چشمم حلقه زده بود و هلهله به پا می کرد . سر بر سجده گذاشتم و برای همان که دوستش داشت دعا کردم ؛ برادرش چند روزی بود که ناپدید شده بود و هیچ خبری از او نداشتند ولی ...
    چند روز بعد ...!
    سرنوشت برای برادر 17 ساله اش اینگونه رقم خورده بود که جوانمرگ شود !
    امروز که به مجلس ترحیم برادرش رفتم ، تا دیدمش در آغوشش کشیدم و او نیز سرش را بر همان شانه ای گذاشت که جمعه شب دست بر آن نهاده بود و التماس دعایی گفته بود . ولی این بار او بود که اشک می ریخت ... برادر کوچکترش را از دست داده بود و سخت دلش گرفته .
    چرا باید نوجوانی به همین راحتی ربوده شود و بعد از یک هفته جسدش را در منطقه ای دورافتاده بیابند و درد اینجاست که چرا باید نیروی انتظامی خانواده ی او را یک هفته بدواند و بفرستد به دنبال نخود سیاه . به خاطر اینکه از زیر بار مسئولیّتش فرار کند آنها را به حال خودشان واگذاشت.
    و در همین مدّت یک هفته ای که نیروی انتظامی شانه خالی می کرده ، این نوجوان هنوز زنده بوده و در بند عدّه ای شرور و روانی، گرفتار. ! ذرّه ای وجدان بیدار نداشتند ... ؟؟؟!!!
    آیا دیگر نمی شود از خانه خارج شد ؟
    چرا باید در خیابان قدم بزنیم و هر لحظه عدّه ای در کمین نشسته باشند ؟

    مگر برای این وطن و آزادی مان خون نداده ایم !!!؟
    مگر امنیّت هم فروشی شده ؟
    بله.خودم می دانم ، فروشی است ! ولی هر کسی نمی تواند آن را بخرد ... گران شده !!!
    قیمتش را مردم عادی نمی توانند بپردازند !!!
    فقط باید در آتش وهم امنیّت هر بار یک نفر قربانی شود و بسوزد !
    مگر صدای این خانواده ی داغ دیده و امثال آن ها به گوشی هم می رسد ؟!!!
    یا اینکه بعضی ها در گوششان پنبه کرده اند ؟!!!
    ......................... !!!
    ولی او دیگر برادرش را از دست داده بود ... و سر بر شانه ام نهاده بود و می گریست ...
    روحش شاد ...
    اربعین حسینی تسلیت باد !
    ---> دوستان عزیز ! شما رو به خدا ... شما رو به خدا ... شما رو به خدا ...
    در ِ عیدی که همه چی گرون می شه و امنیّت هم مثل بقیّشونه !!!
    ما که نمی تونیم پولش رو بدیم ! حداقل مواظب خودمون باشیم !


  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده در چهارشنبه 86/12/8ساعت 10:51 عصر توسط صادق
    نظرات دیگران()

    آخر اتوبوس جای باحالیه واسه لنگر انداختن.
    می شه کلّی خندید و حال کرد.
    با بچّه هایی که تا سینه از پنجره اومدن بیرون و میگن : « جونمی جون » و فریاد می کشن.
    یه جوری جیغ می زنن که پرده ی گوش آدم می خواد پاره بشه!
    اونجا میشه کلّی سر به سر آدما گذاشت.
    چه جار و جنجال محشری، عین زنبورای توی کندو !
    ولی حیف که من این جلو  گیر افتادم ، آخه باید رانندگی کنم !
                                                                      
    « لین هاکلی »
    پی نوشت :
    * گاهی وقتها خوبه که مطلب خیلی ساده باشه و پیچش معنایی نداشته باشه.من شخصن از نوشته هایی که بار معنایی زیادی دارن خوشم میاد ولی ناگفته نمونه که گاهی اوقات که خواستم یه مطلب رو سریع بخونم ، بار زیاد معناییش آزارم داده و برام ملالت آور بوده و از اونجایی که میدونم خیلیامون فرصت زیادی برای خوندن مطالب دوستان وبلاگ نویس رو ندارن تصمیم گرفتم که یه متن ساده رو برای این پست وبلاگ انتخاب کنم تا دوستان سریع خوان خوششان بیاید !

    *بعضن میبینم که برخی وبلاگ نویس ها به عنوان مطلبشون اهمیّت نمیدن.من معتقدم که عنوان مطلب برای فضا سازی ذهنی و جذب کردن خواننده نقش اساسی ای رو ایفا میکنه !
    مثلن عنوان « پا به دست ! » عنوانیه که ذهن خواننده رو به خودش مشغول میکنه !!!


  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده در جمعه 86/12/3ساعت 3:40 عصر توسط صادق
    نظرات دیگران()

    دوش در حلقه ی ما قصّه ی گیسوی تو بود * تا دل شب سخن از سلسله ی موی تو بود
    دل کـــه از ناوک مژگان تو در خون می گشت* باز مشتاق کمانخــــانه ی ابــروی تو بود

    وقتی این سخنان سبز ! و نغز و دلکش حافظِ عارفِ عرفانی سُرا را می خوانیم
    باید به این نکته ی مهم و اساسی اشاره کنیم که : اشعار را نباید به چشم ظاهر دید بلکه باید مفهوم آنها را درک کرد.(درک این اشعار هم کار من و تو نیست ... البته کافیه که یکی پیدا بشه و دریچه ی تازه ای به روی همین من و تو باز کنه تا بتونیم یه طور دیگه بهشون نگاه کنیم) در واقع در بیشتر ابیات عرفانی کلمات معنای واقعی خود را ندارند و به صورت رمز و علامت سوال جلوه نمایی می کنند.
    برای نمونه شیخ بهایی را در نظر می گیریم که از علما و فقیهان زمان خود بوده و پر واضح است که چنین شخصیتی نمی تواند با وجود از دست دادن دین خود احساس رضایت داشته باشد.ولی اگر به ظاهر شعرش نگاه کنیم به نقطه ی مقابل آن می رسیم :
    « دین و دل به یک دیدن باختیم و خرسندیم
    در قمار عشق ای دل کی بود پشیمانی »
    یا اینکه حافظ در ابیاتی که پیش تر آوردم نمی خواهد که تصویری از یک زن به ما بدهد چرا که او عارف عالمی است که در فراتر از اینها سیر می کند . ( ولی نمیدونم چرا بعضیا اصرار دارن که به لسان الغیب وصله ی ناجور بزنن و هی بگن که حافظ منظورش با همون خانومیه که دوسش داره  ... یه روز که شاعر معاصر "علی رضا قزوه " به شهرمون اومده بود و ما هم رفتیم و توی همایش شرکت کردیم ، یه همچین موردی پیش اومد و وقتی که مسئولین برگزاری داشتند از حضّار پذیرایی می کردن یه خانوم بلند شد و گفت که دکتر قزوه چرا  تیپ مذهبی ملّت بیخودی  اشعار حافظ رو می پیچونن و میگن که فلان و فلان ... من هم که سراسر وجودم به علامت تعجبی بدل شده بود تنها به یاد این ضرب المثل افتادم که :جلوی قاضی و ملّق بازی
    ( ای بنده ی خدا! مگه نمی دونی قزوه خودش این کارَس؟! ))
    پس با گیسو و سلسله ی مو و مژگان و کمان ابرو چه کنیم ؟؟؟
    کتاب عرفان حافظ ( تماشاگه راز)  اثر استاد مطهری می تواند به ما کمک کند، البته نه اینکه تمام کلمات رمز گونه را برایمان ترجمه کرده باشد . فقط از این جهت کمک حال ماست که دید این بزرگ مرد خیلی عرفانی تر از ماست و شاید ما هم با خواندن این کتاب بینشمان نسب به این اشعار سمت و سویی مطلوب و شاعرانه پیدا کند .

    پس نویس ها :

    * خیلی وقته که نیومدم . امیدوارم که منو به خاطر این وقفه ی طولانی ببخشید!
    * خودم که با این یکی خیلی حال کردم :
    غرق گنهم ، لیک به امّید سخایش * با منتظران در طلب یار نشستم
    * این هم شعری در راستای شعر شیخ بهایی که آوردیم ( ما کنکوری ها میگیم که این بیت با بیت شیخ ارتباط معنایی یا قرابت مفهومی داره ):
    خُنُک آن قمار بازی که بباخت هرچه بودش * و نماند هیچش الّا هوس قمار دیگر



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده در سه شنبه 86/11/23ساعت 11:3 عصر توسط صادق
    نظرات دیگران()

    <   <<   26   27   28   29   30   >>   >
    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    دوباره، چارانه!
    خاطرات نامبهم
    همین امشب فقط!
    تعادل
    درّه
    [عناوین آرشیوشده]