سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آفتاب شب

دوش در حلقه ی ما قصّه ی گیسوی تو بود * تا دل شب سخن از سلسله ی موی تو بود
دل کـــه از ناوک مژگان تو در خون می گشت* باز مشتاق کمانخــــانه ی ابــروی تو بود

وقتی این سخنان سبز ! و نغز و دلکش حافظِ عارفِ عرفانی سُرا را می خوانیم
باید به این نکته ی مهم و اساسی اشاره کنیم که : اشعار را نباید به چشم ظاهر دید بلکه باید مفهوم آنها را درک کرد.(درک این اشعار هم کار من و تو نیست ... البته کافیه که یکی پیدا بشه و دریچه ی تازه ای به روی همین من و تو باز کنه تا بتونیم یه طور دیگه بهشون نگاه کنیم) در واقع در بیشتر ابیات عرفانی کلمات معنای واقعی خود را ندارند و به صورت رمز و علامت سوال جلوه نمایی می کنند.
برای نمونه شیخ بهایی را در نظر می گیریم که از علما و فقیهان زمان خود بوده و پر واضح است که چنین شخصیتی نمی تواند با وجود از دست دادن دین خود احساس رضایت داشته باشد.ولی اگر به ظاهر شعرش نگاه کنیم به نقطه ی مقابل آن می رسیم :
« دین و دل به یک دیدن باختیم و خرسندیم
در قمار عشق ای دل کی بود پشیمانی »
یا اینکه حافظ در ابیاتی که پیش تر آوردم نمی خواهد که تصویری از یک زن به ما بدهد چرا که او عارف عالمی است که در فراتر از اینها سیر می کند . ( ولی نمیدونم چرا بعضیا اصرار دارن که به لسان الغیب وصله ی ناجور بزنن و هی بگن که حافظ منظورش با همون خانومیه که دوسش داره  ... یه روز که شاعر معاصر "علی رضا قزوه " به شهرمون اومده بود و ما هم رفتیم و توی همایش شرکت کردیم ، یه همچین موردی پیش اومد و وقتی که مسئولین برگزاری داشتند از حضّار پذیرایی می کردن یه خانوم بلند شد و گفت که دکتر قزوه چرا  تیپ مذهبی ملّت بیخودی  اشعار حافظ رو می پیچونن و میگن که فلان و فلان ... من هم که سراسر وجودم به علامت تعجبی بدل شده بود تنها به یاد این ضرب المثل افتادم که :جلوی قاضی و ملّق بازی
( ای بنده ی خدا! مگه نمی دونی قزوه خودش این کارَس؟! ))
پس با گیسو و سلسله ی مو و مژگان و کمان ابرو چه کنیم ؟؟؟
کتاب عرفان حافظ ( تماشاگه راز)  اثر استاد مطهری می تواند به ما کمک کند، البته نه اینکه تمام کلمات رمز گونه را برایمان ترجمه کرده باشد . فقط از این جهت کمک حال ماست که دید این بزرگ مرد خیلی عرفانی تر از ماست و شاید ما هم با خواندن این کتاب بینشمان نسب به این اشعار سمت و سویی مطلوب و شاعرانه پیدا کند .

پس نویس ها :

* خیلی وقته که نیومدم . امیدوارم که منو به خاطر این وقفه ی طولانی ببخشید!
* خودم که با این یکی خیلی حال کردم :
غرق گنهم ، لیک به امّید سخایش * با منتظران در طلب یار نشستم
* این هم شعری در راستای شعر شیخ بهایی که آوردیم ( ما کنکوری ها میگیم که این بیت با بیت شیخ ارتباط معنایی یا قرابت مفهومی داره ):
خُنُک آن قمار بازی که بباخت هرچه بودش * و نماند هیچش الّا هوس قمار دیگر



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده در سه شنبه 86/11/23ساعت 11:3 عصر توسط صادق
    نظرات دیگران()

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    دوباره، چارانه!
    خاطرات نامبهم
    همین امشب فقط!
    تعادل
    درّه
    [عناوین آرشیوشده]