دوباره حرف مکرّرالاستفاده ی واجب الوجود !
متولد ماه ِ جنِّ سال هزار و سیصد و شصت و ... بقیه اش اصلن برایش مهم نبود.
شاید که جرقّه ی یک سور ِ چهارشنبه شده است و به جان تو و من آتش اندازی می کند.
هر وقت به یاد ِ آن جادّه ی دراز ِ دراز ِ طویل طور ِ پر تکرار می افتم که گهگاهی خطوط سفیدش
از زیر نعش برگ های زرّین دستی تکان می دهند ؛ نفرین ! ... نفرین !
زوزه ی زود و زمزمه ی نحس بادی که همه چیز را به نقطه ی صفر کلوین بر می گرداند و برگ ها را به شاخه و نه این بار سبز !
گمان نکنم کریستف کلمب هم جرأت کرده بی اجازه به زمین های مجهول دلت سَرََک بکشد ، شاید که یوزارسیف به دیدارت آمده باشد ...!