امشب یاد اون یتیم هایی افتادم که کاسه دستشون بود و پشت در خونه ی مولا منتظر
شیر بودن (البته توصیفش رو شنیده بودم) .اون بچه ها وقتی شنیدن باباشون پیش خدا پرواز کرده،
اشکشون در اومد و به فکر این بودن که از این به بعد کی کاسه هاشون رو پر میکنه.
منم با خودم فکر کردم که برم در خونه ی امیر المؤمنین .کاسه ی گدایی رو جلوش دراز کنم و ...
ولی من ازش شیر گدایی نمی کنم .
من میخوام یه خورده از اون عشق و محبتی رو که به خدا داشت ازش گدایی کنم ...