رسیدم خونه تا وارد اتاق شدم می بینم اینا روی میز تحریرن:
دو روز که نبینمش دلم واسش تنگ میشه :|
اومده بوده خونمون، یادش رفته کفشاشو بپوشه که بره :دی
الانم وسط نوشتن گزارش کارگاه بودم که این کفشای کوچولوش بردم به دنیای قشنگش:-)
پ.نون:
این شعرو که فک می کنم از طاهره صفارزاده باشه (البته مطمئن نیستم) تقدیم می کنم به تو که بزرگ ترین آرامشمی :* :-)
هی تو بزرگ تر می شوی
هی دنیا کوچک تر
هی تو بزرگ تر می شوی
هی دنیا کوچکتر...
هی تو بزرگ تر
دنیا کوچک تر...
تو بزرگ تر
دنیا کوچک تر
تو
دنیا
تو...
و تو
دیگر در دنیا نمی گنجی...
چه قدر از روزی می ترسم که بفهمم بازیچه بوده ام!
لب های بی سوادت در دهانم مات مانده اند
عجیب امّا کم می آورم..
که این سکون باتلاقی مدام جانم را به لب هایم هدیه می دهد!