اندوخته های ِ نینداخته ، انداختنمان !
چون که اندوختیم و نینداختیم تا دیگران هم نیندوزند.
بپّا نیفتی !
بی ربط نوشت :
نهال غمی در نهادم نهاد *** درختی شد و رهبری می کند ...
دوباره حرف مکرّرالاستفاده ی واجب الوجود !
متولد ماه ِ جنِّ سال هزار و سیصد و شصت و ... بقیه اش اصلن برایش مهم نبود.
شاید که جرقّه ی یک سور ِ چهارشنبه شده است و به جان تو و من آتش اندازی می کند.
هر وقت به یاد ِ آن جادّه ی دراز ِ دراز ِ طویل طور ِ پر تکرار می افتم که گهگاهی خطوط سفیدش
از زیر نعش برگ های زرّین دستی تکان می دهند ؛ نفرین ! ... نفرین !
زوزه ی زود و زمزمه ی نحس بادی که همه چیز را به نقطه ی صفر کلوین بر می گرداند و برگ ها را به شاخه و نه این بار سبز !
گمان نکنم کریستف کلمب هم جرأت کرده بی اجازه به زمین های مجهول دلت سَرََک بکشد ، شاید که یوزارسیف به دیدارت آمده باشد ...!
از خانه به سوی گور راهی شده ام با رمز ِ « کمک! ،عبور » راهی شده ام
با اینکه به هر امام رویی زده ام انگار به یک تنور راهی شده ام
چه قدر بَده که یه وبلاگ نویس فقط از وبلاگش بازدید کنه ... نه ؟
و صد البته چه قدر فاجعه اس که با این وجود بخواد فقط واحداش رو پاس کنه و ...