سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آفتاب شب

توی اون تک و توک رباعی هایی که سرودم، چند تاییشون هستن که بدجور باهاشون خو کردم و یه دوره ای بود که لق لقه ی زبونم شده بودن!
حالا دلیلش هرچی که میخواد باشه، مهم نیس! حالا هم می خوام یکی از اونا رو به عنوان اولین پست سال 89 براتون بنویسم چون خودم خیلی دوسش دارم:

آن روز که آمدی به آبادیِ مان          با آمدنت چه وعده ها دادیِ مان

هربار، تو با همین طناب کهنه          ای عشق! به چاه غم فرستادیِ مان



pe.nun :

* جالبه که بدونید اینو واسه هرکی خوندم، توی بیت اول ذهنش معطوف شده به "احمدی نژاد" و من اینو همش از چشم "صدا و سیما" می بینم که ماشالله ماشالله کم نذاشته واسه ایشون !

* تاریخ تولّد این رباعی فک می کنم برگرده به مهر ماه پارسال و این خیال واهی رو هرگز به ذهنتون راه ندید که انگار صادق خان باز موتور رباعی ش روشن شده! هرچند که امیدواری چیز خوبیه !

* خدا کنه انقد که من از بچّه م خوشم میاد ، شما هم خوشتون اومده باشه !



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده در دوشنبه 89/1/2ساعت 12:57 عصر توسط صادق
    نظرات دیگران()

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    دوباره، چارانه!
    خاطرات نامبهم
    همین امشب فقط!
    تعادل
    درّه
    [عناوین آرشیوشده]