سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آفتاب شب

وقتی از سر جلسه ی کنکور سراسری پا شدم یه راس اومدم خونه و توی وبلاگم نوشتم : آخیییییییییش !
الان هم همین رو میگم چون همین یه ساعت پیش بود که چشمه ی چشمانم خشکیدگی دراز مدّت و قدیمی رو به باد فراموشی سپرد و چنان گرد و خاکی راه انداخت که هرچی غبار بود رو از این دل مظلوم برچید !!!
طوفانی شده بود کاسه ی چشمانم و آخ که چه حالی کردم با این حالِ با حال و معنوی !!!
خدا خیلی وقت بود که این طوری باهات درد و دل نکرده بودم !!!
پارتی دیشب ما توی خونه ی تو بر پا شده بود و ما هم بقیه ی اهل بیت (علیهم السلام )
رو آوردیم توی مجلس بزمت. چقدر کرامتت رو به رخ ما کشاندی ، ای کریم !
ولی هنوز سیر نشده ام از بس که برایت ناز کردم و تو منّت گذاشتی بر سرم !

به جز از تو که کشی ناز گنه کاران را *** نشنیدم که کشد ناز گدا را شاهی ... « سازگار »
الان احساس معصومیّت در وجودم شعله می کشه خدااااااااااااااااااااااا !!!
میدونم که اعتبارش به یه روز هم نمی رسه ولی الانه مست مستم و به همین دلخوشم !
شما به چه دلخوش بودید ؟!!!



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده در چهارشنبه 87/7/3ساعت 4:2 صبح توسط صادق
    نظرات دیگران()

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    دوباره، چارانه!
    خاطرات نامبهم
    همین امشب فقط!
    تعادل
    درّه
    [عناوین آرشیوشده]