مقدمه :
این پدیده ی کنکور ، عامل نا پدید کننده ی برخی آدمهاست !!!
و از اون پدیده هایی است که در زمینه ی دل ربایی رقابت پابه پایی با رنگین کمون داره !!!
کنکور رو عشقه ! ( چرا ؟ ) ... چون که میگن هر عاملی که باعث بشه آدما از خواسته های نفسانی و
دوست داشتنی های دنیاییشون دل بکنن ، از اون عامل های خَفَن و با نفوذ محسوب میشه !!!
اصل مطلب :
طبق برنامه ریزی چند تا از دوستان بسیار صمیمی قرار شد که جمع بشن و 3 روز بزنن به کوه و دشت .
البته به من هم پیشنهاد کردن که باهاشون همراه بشم و ... ( آره دیگه )
امّا من با وجود اینکه قبلن لذّت چنین سفرهایی رو با همین جانان ! ( ای جانم !!! ) چشیده بودم با اقدامی محیّر العقول و خانمان سوز ، آن چنان جوابی تحویلشان دادم که بیا و بشنو !!!
بله دیگه... !!! عید امسال از نعمت صدای بلند صادق در اردویشان ! هنگامه ی خواب و خوراک محروم گردیدند !!! ( خلاصه اینکه ؛ خواسته ی نفس را لبّیک نگفتم !!! )
خاطره ای از آخرین سفری که با هم بودیم :
مکان : بیشه ی پوران در دامنه ی رشته کوه های زاگرس
زمان : صبح زود ؛ دقایقی مانده به طلوع آفتاب
همه بعد از نماز صبح ولو شده و خوابیدند ولی من و دوتای دیگه بیدار موندیم و زدیم بیرون !!!
رفتیم توی کوچه ی بازارچه . هیچ کس نبود که نبود ! جز بُزی گوش دراز ؛ از اون بزهایی بود که انگار تمام وجودش را در گوش هایش خلاصه کرده است !
به طوری که اگه می گفتی:« گوش! » ، بز جواب می داد : حاضر !!!
دوربین مصطفی ( یکی از دو تا !!! ) رو گرفتم طرفش که ازش عکس بندازم . گوش هم نگاهی به دوربین انداخت!؛ جوری نگاه دوربین می کرد که کم مونده بود بهش بگم : بگو سیب !
و ناگهان چی چیک !
![](http://www.parsiblog.com/PhotoAlbum/kamobish/20042007257.jpg)
تذکّر :
اشتباه نکنید ! این طنز هم به هوای گریه بود ...
کلمات کلیدی :
نوشته شده در شنبه 87/1/10ساعت 7:59 صبح توسط صادق
نظرات دیگران()
لیست کل یادداشت های این وبلاگ