سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آفتاب شب

آخر اتوبوس جای باحالیه واسه لنگر انداختن.
می شه کلّی خندید و حال کرد.
با بچّه هایی که تا سینه از پنجره اومدن بیرون و میگن : « جونمی جون » و فریاد می کشن.
یه جوری جیغ می زنن که پرده ی گوش آدم می خواد پاره بشه!
اونجا میشه کلّی سر به سر آدما گذاشت.
چه جار و جنجال محشری، عین زنبورای توی کندو !
ولی حیف که من این جلو  گیر افتادم ، آخه باید رانندگی کنم !
                                                                  
« لین هاکلی »
پی نوشت :
* گاهی وقتها خوبه که مطلب خیلی ساده باشه و پیچش معنایی نداشته باشه.من شخصن از نوشته هایی که بار معنایی زیادی دارن خوشم میاد ولی ناگفته نمونه که گاهی اوقات که خواستم یه مطلب رو سریع بخونم ، بار زیاد معناییش آزارم داده و برام ملالت آور بوده و از اونجایی که میدونم خیلیامون فرصت زیادی برای خوندن مطالب دوستان وبلاگ نویس رو ندارن تصمیم گرفتم که یه متن ساده رو برای این پست وبلاگ انتخاب کنم تا دوستان سریع خوان خوششان بیاید !

*بعضن میبینم که برخی وبلاگ نویس ها به عنوان مطلبشون اهمیّت نمیدن.من معتقدم که عنوان مطلب برای فضا سازی ذهنی و جذب کردن خواننده نقش اساسی ای رو ایفا میکنه !
مثلن عنوان « پا به دست ! » عنوانیه که ذهن خواننده رو به خودش مشغول میکنه !!!


  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده در جمعه 86/12/3ساعت 3:40 عصر توسط صادق
    نظرات دیگران()

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    دوباره، چارانه!
    خاطرات نامبهم
    همین امشب فقط!
    تعادل
    درّه
    [عناوین آرشیوشده]