آفتاب شب


لب های بی سوادت در دهانم مات مانده اند

عجیب امّا کم می آورم..

که این سکون باتلاقی مدام جانم را به لب هایم هدیه می دهد!



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده در پنج شنبه 90/10/15ساعت 11:10 عصر توسط صادق
    نظرات دیگران()

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    دوباره، چارانه!
    خاطرات نامبهم
    همین امشب فقط!
    تعادل
    درّه
    [عناوین آرشیوشده]