چند روزیه که همش دارم این بیت رو با خودم زمزمه می کنم :
بهرام که گور می گرفتی همه عمر
دیدی که چگونه گور ، بهرام گرفت !؟
خودتون قضاوت کنید !!
شبانه روز این تصویر جلوی چشامه:
اسکلت و استخون و آهن آلات و خمار و سرنگ و ... دیگه خودت برو تا ما تحتشو ببین
بابا به کی بگم! زندگی توی شرایط سخت، شاخ و دم داره؟!
فضای رعب و وحشته خو
تو رو خدا نیگاش کنید :
حالا اینکه علی حجة الله و علی خمار و علی میلگرد ( به ترتیب از بالا به پایین ) چه تناسبی با هم می تونن داشته باشن که هم ردیف شدن رو هرکی می تونه راجبش نظری داشته باشه!!
پــ نون:
باور کنید هیچ کدومش کار من نیس!
من فقط قفل و کلید رو سوارش کردم و خرت و پرتامو (همون کتابا و امثالهم) انداختم توش!
خندیدنش - این دروغ نافرجام را - نخواهم بخشید!
.
.
.
.
گذشته!
گذشته!
گذشته!
از انگشتانم چکّه کن!
و بریز طرح خنده های قدیمش را بر لبان ترک خورده اش ...