سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آفتاب شب


یادمه چند ماه پیش یه مطلب زدم با عنوان " سقط ملافه " و اونجا از حس عجیب و خوشایندی حرف زدم.
 حسی که وقتی یکی از بالا سرت ملافه رو رها کنه تا  آروم  آروم فرود بیاد  !
همین چند وقت پیش بود که فهمیدم گاهی هم حال آدمو میشه با همین ملافه ها گرفت ... :

دراز کشیده بودم و طبق عادت همیشگی داشتم ملافه رو تنظیم می کردم به شکلی که طول ملافه به درازا قرار بگیره، جوری که پاهام از اونورش نزنه بیرون ( ناگفته نمونه که بعضی اوقات هم خودم مچ پامو میارم بیرون ) ...خلاصه اینکه هی با پام لگد می زدم بش و هی از اینور با دست می چرخوندمش، ولی انگار لج کرده بود و مرتّب نمی شد !
بعد از چند دقیقه کلنجار رفتن، آخر مجبور شدم از جام پاشم تا درست و حسابی از بالا نگاش کنم. حالا که می بینم ای دل غافل ! نگو ملافه ابعاد هم اندازه داره و ما خبر نداریم !

پ.نون :

* انقد بدم میاد وقتی که بخوام ماشینو از دنده 4 بندازم توی دنده 5 ، احساس می کنم که الانه فرمونو هم باش یه تکونی بدم و ... ادمه ای کج و معوج ! ( آره با توام! ،  تو که بدبینی. می خواستم بگم که رانندگی بلدم. تازه ماشینمون هم تا دنده پنجو داره! این یعنی اینکه ژیان نیست  ! )

*یه سوال فنی :
چرا رشته هایی که انقد سختن، طرفداراش زیادن؟
استغفرالله ! بذار دهنم بیشتر وا نشه... غلط نکنم کلّه شون بوی قرمه قیمه میده ! ( این پی نوشت هم مناسبتی بود دیگه! ایّام امتحانات نزدیکه و فشار روانی زیاااااااااااد ! )



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده در شنبه 88/10/19ساعت 3:0 عصر توسط صادق
    نظرات دیگران()

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    دوباره، چارانه!
    خاطرات نامبهم
    همین امشب فقط!
    تعادل
    درّه
    [عناوین آرشیوشده]