سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آفتاب شب

چه قدر سیم ارت بی تفاوتی ام رو روی زمین گرم ... بندازم !
حالا تو هی بگو این نقطه چین ها چیه که میذاری !!!؟؟؟
همه چیزو که نباید مستقیم گفت ! این طور نیست ؟
---------------------------------------
از این حرفا که بگذریم می رسیم به پاچّه های کنده شده ی رنگاوارنگ استاد فارسی !
دلم دیگه ازشون زده شده. برام تکراری شدن. دیگه زیر تختم جاشون نیست !
به منظور خلوت کردن اتاق، اقدام به فروششون کردم.
هرچند دست دوم ولی به مفت بودنشون می ارزن! (ضمنن: کم برای تصاحبشون عرق نریختم)
----------------------------------------
از این شرّ و ور ها که بگذریم تازه می رسیم به چرت و پرتی که هم اکنون به دستمان رسید و این بنده سمع و نظر شما را به چشیدن آن جذب(!) می نمایم ! (حس آمیزیش کاملن محسوسه.نه ؟ ):
به نظر شما عجیب نیست که در یک برنامه ی تلویزیونی که اتفاقن مهمان هم دعوت کرده تا برای خلق نطق بنماید ، صدای پارس کردن سگ و قوقولی قوقو خروس بیشتر از صدای خود جناب گِست ( قابل توجّه خانم مولوی = استاد زبان) شنیده بشه ؟!
یه آدم حسابی نیست بهشون بگه آخه مگه مجبورید که برنامه رو در هوای آزاد ضبط کنید که حالا این جور گندش دربیاد یا حداقلش از قبل محیط اطراف رو یه وارسی می کردید !
--------------------------------------
دوس دارم پ ِ.نون ِ این پُست رو به جلیل صفربیگی بسپارم:

زیبایی تو خواب مرا ریخت به هم       آرامش مرداب مرا ریخت به هم
زیبـــا تر از آنـی که تـحمّل بـکـنم
       زیباییَت، اعصاب مرا ریخت به هم
--------------------------------------
اصلن این حرفا به من و تو چه ؟!
باید منو ببخشید که یه مشت از اون حرفای ... سر هم کردم و تحویلتون دادم.
 این نظر خودم بود.
ن م ی  د و ن م   ن ظ ر   ش م ا   چ ی ه ؟؟؟



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده در پنج شنبه 87/8/23ساعت 4:26 عصر توسط صادق
    نظرات دیگران()

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    دوباره، چارانه!
    خاطرات نامبهم
    همین امشب فقط!
    تعادل
    درّه
    [عناوین آرشیوشده]