سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آفتاب شب

احمد خاله ایی داره که هنوز شوهر نکرده و کنار مادر بزرگ داره فرآیند ترشیدگی رو به حدّ کمال
می رسونه !
معمولن توی یخچال خونه ی ننه جون قصّه ی ما سیب و لیمو پیدا میشه ولی هر وقت که احمد
میره سراغ یخچال، لیمو ها یا ته کشیدن یا اگه هست ، همون افت هاش باقی موندن ! ولی
عجیب اینجاس که سیب ها بیشترشون می مونن دست نخورده ! خیلی از سیب ها پوستشون
زخمی شده و رنگ عوض کردن !
خوب که دقیق شدم تونستم بفهمم که کار ، کار خاله ی احمده و احتمالن فکر کرده که سیب
هنوز میوه ی ممنوعه اس !
یکی نیس بهش بگه ؛ ماها خیلی وقته تاوانش رو پس دادیم! که الان داریم توی این دنیای خاکی وِل می گردیم!
بعدن هم تونستم بفهمم که چرا سیب ها پوستشون زخمی می شد !
آخه این دخترِ نه چندان دختر ( پیر دختر ! ) ناخن هاش رو هنوز با قیچی می گیره !
بی خود نیست که خواستگار نداره !



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده در پنج شنبه 87/5/24ساعت 4:55 عصر توسط صادق
    نظرات دیگران()

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    دوباره، چارانه!
    خاطرات نامبهم
    همین امشب فقط!
    تعادل
    درّه
    [عناوین آرشیوشده]