سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آفتاب شب

ماهم این هفته برون رفت و به چشمم سالی است
حال هجران ، تو چه دانی که چه مشکل حالی است ؟ 

_ بهم میگن تو مگه دیوونه شدی ؟!!!
_ آخه نمی دونن وقتی که این جور شعرها رو می خونم ، مجنون لیلی صفت
ادب پارسی میشم !
جدا از اینکه هنگامه ی خوندن شعر چه حسّ طراوت و حلاوتی به آدم دست میده ( منظورم قدرت عشق و عرفان شعریه ! ) باید گفت که چقدر زیبا با کلمات بازی شده در این محفل!
ماه ... هفته .... سال !
البته آقایان گفتند : بگویید ( معشوق ... هفته ... سال ! ) ، ما هم گفتیم : چَشم
!
ایهامی که سراسر ، نسبت است !
گفتند : در هجران یار ، هفته، همچون سالی دراز بر عاشق می گذرد .

پ. ن ها :

1- این حرفا رو بذارید به حساب دیوونگی و مجنون حالتی بنده نسبت به شعر سخته !
2-
عید قربان مبارکــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ !!!!
ولی ما :
« حتی خیال نای اسماعیل خود را *** همسایه با تصویری از خنجر نکردیم » ( قیصر )
--»
حاضر نشدیم تصویری از خنجر ( نه خود خنجر ! ) را ، همسایه ی خیالی از گلوی وجودمان کنیم ( نه خود گلو ! )
3-
باور کنید اسانس هلو نبود ، هلو رو خودم با دستای خودم از درخت چیدم و قاطی حرفام کردم !
خوشمزه بود
!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟  «  نوش جان ! »

  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده در پنج شنبه 86/9/29ساعت 10:17 عصر توسط صادق
    نظرات دیگران()

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    دوباره، چارانه!
    خاطرات نامبهم
    همین امشب فقط!
    تعادل
    درّه
    [عناوین آرشیوشده]