سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آفتاب شب

* روز اول رمضان نوشت :
این مسیر اتاق تا آشپزخونه شده بود حالت دیفالت ( default=قراردادی ) پاهامون ؛
حالا هی برم توی آشپزخونه و دست خالی برگردم ؟!
چی میشد یه دفعشو یادم میرفت و میکردم آنچه را که نباید !

.........................................................................................

* خیلی پیشا که کوچولو بودم و تازه فهمیده بودم "امضا" یعنی چی، یه خودکار میگرفتم دستمو روی تیکه تیکه های سفید کاغذا تمرین امضا می کردم !
( از این جهت گفتم خودکار چون منم مث خیلیای دیگه توی اون بازه ی سنّی خودکار نسبت به مداد ارج و منزلتی دیگه داشت واسم !  )
خلاصه اینکه هی خط خطی کردم تا یه امضای تاپ واسه خودم دست و پا کنم اما هر بار که بهشون دقیق میشدم بعد یه مدّت کوتاه چند روزه میگفتم نه ، این همونی نیس که میخوام !
یکی از همین امضا ها که از بقیه چندان هم سر نبود توی یه دوره ی خاص که دیگه امضا کردن واسم دغدغه نبود موند و موند و موند ... بزرگ شدیم و پشت لب سبز شد و تا اومدیم به خودمون بیاییم دیدیم واسه مدرک دیپلم ، حساب بانکی فلان جا ، ثبت احوال و خیلی جاهای دیگه جدّی جدّی دارن ازمون امضا می گیرن و ما هم داریم همون آخریه رو تحویل دستگاه های دولتی(!) میدیم ؛ همون امضایی که چندان سرش حساب نمی کشیدم!
یادمه یه جایی یه آقایی که می خواست یه جای فرم رو امضا کنم ، بهم گفت مگه فارسی چشه که داری انگلیسی می نویسی ؟!
قضیه از این قراره قسمتی از امضام با خط انگلیسیه! در واقع همه ش !!!
اینا رو گفتم که بگم افراد یه چیزایی دارن توی زندگی که آیینه ی دوران کودکی و گذشته شون میشه و یادآور علایق و خاطرات خوب و بد !
راستش امضای من می تونست خیلی خوشگل تر از اینی باشه که حالا هست ولی من همینو هم خیلی دوسش دارم چون باهام حرف میزنه :

+ داره بهم میگه تو اون روزا نشسته بودی و اون برگه ی حروف پیوسته ی انگلیسی رو گذاشته بودی جلوت و نوشتن اسمت رو با اون حروف تمرین می کردی...

+ داره میگه تو عاشق عدد 2 بودی و مهر که میشد کشته مرده ی این بودی که توی لیست اسامی کلاس اسمت دومی باشه! ( معمولن یک ، دو یا سه بودم )

+ بهم میگه 7 رو هم می پرستیدم ( اینکه شماره مقدّسیه به کنار ) چون که دیوید بکهام ( David Beckham ) بازیکن شماره 7 منچستر یونایتد بود! انقد این بابا رو دوس داشتم که حدّ و حساب نداره ؛ شاید الان براش تره هم خوورد نکنم امّا فراموشش نمی کنم چون کودکیم رو فراموش نخواهم کرد !

یه استدلال های عجیب و غریبی هم داشتم واسه خودم. مثلن می گفتم حالا که هم 2 رو دوس داری هم 7 رو پس لابد 77 رو هم دوس داری که دو تا هفت کنار هم میشینن و به ریش تو میخندن!

کاشکی همه اون امضا هایی که ردّ صلاحیت شدن الان جلوم بودن و ناگفته هاشونو برام می گفتن ، میگفتن توی فاز چیا که نبودم اون دوران!
میدونم که لج کردید و به جبران اون روزایی که گذاشتمتون کنار ، حالا هیچ حرفی ندارید که باهام بزنید!

.......................................................

امضا های قشنگ من!  همه تون رو دوس دارم ...
      

  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده در پنج شنبه 89/5/21ساعت 4:27 عصر توسط صادق
    نظرات دیگران()

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    دوباره، چارانه!
    خاطرات نامبهم
    همین امشب فقط!
    تعادل
    درّه
    [عناوین آرشیوشده]