وبلاگ :
آفتاب شب
يادداشت :
گم
نظرات :
2
خصوصي ،
15
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
احسان
سيومن كه:
نگر تا اي دل بيچاره چوني / چگونه ميروي سر در نگوني
چگونه ميکشي صد بحر آتش / چو اندر نفس خود يک قطره خوني
زماني در تماشاي خيالي / زماني در تمناي جنوني
اگر خواهي که باشي از بزرگان / مباش از خردهگيران کنوني
چرا باشي نه کافر نه مسلمان / که تو نه رهروي نه رهنموني
ز يک يک ذره سوي دوست راه است / ولي ره نيست بهتر از زبوني
زبون عشق شو تا بر کشندت / که هرگاهي که کم گشتي فزوني
خود از رفعت وراي هر دو کوني / چرا همصحبت اين نفس دوني
دلا تو چيستي هستي تو يا نه / وگر نه نيستي نه هست چوني
مني يا نه مني عيني تو يا غير / و يا از هرچه انديشم بروني
چه ميگويم تو خود از خود نهاني / که دو انگشت حق را در دروني
تو اي صادق! اگر چه دل نداري / وليکن اهل دل را ذوالفنوني
پاسخ
ممنون ولي بار آخرت باشه دست مي بري تو شعر مردم!