يک جوري قطعاتم از هم پاشيد که باور کن در ذهنم تصور روز هايي که من از من گريزان نشده بود و در کنار هم بوديم را هم نميتوانم بکنم
وقتي که جامعه مرا از جامعه و بعد از خود گريزان کرد وقتي که کفش هاي کوککي از پاهايم بيرون کشيده شد وقتي براي پذيرفته شدن و ايده آل بودن در اين جامعه نقاب ب چهره زدم !وقت يدر نقش کسي بودم که من نبود ... انگار ي حواسم نبود و يک جايي ماهپيشانوي واقعي خسته شد و خوابش برد ! ببين تا کجا آمده ام بي انکه من با من باشد !
گمگشته ام کجا ؟ نديده اي مرا ؟
سلام
عيدت مبارک
آه پس بلاخره اين شاگرد ما ثمر داد و کتاب منتشر ساخت؟؟
گر واجد الشرايط باشيد شايد نام شما را در ليست متقاضيان شاگردي شيخ قرار دهيم
اولا که خدا شفات بده انگار توام به دردمنو خيلياي ديگه دچار شدي
دوما" اون مخ خودته که منحرفه وگرنه ما همون معني نزدکو لحاظ کرديم
سوما خوابم مياد
چهارما"....
امها وقتي خودشونو گم ميکنن دارن به يه جهان بيني جديد ميرسن
اينو نشانه ي ضعف ندون بلکه شروع مرحله اي جديد از بلوغ به حساب بيار
کافيه مقاومت کني و تحت تاثير ديگران قرار نگيري و خودت راه خودتو پيدا کني