گذشته!نمي چكد به اندازه ي وسعتش مي بارد
اگر دروغ بود پس چرا تمنّاي دوباره آن را داري؟گذشته باز هم مي گذرد ودر قلب زمان آن را بوسيد مرگ.
اگر نبخشي خود را نبخشيده اي
شبانگاهان تا حريم فلک چون زبانه کشد سوز آوازم
شرر ريزد بي امان به دل ساکنان فلک ناله ي سازم
خوشا اي دل بال و پر زدنت شعله ور شدنت در شبانگاهي
به بزم غم ديدگان تري جان پر شرري شعله ي آهي
نه تنها از من قرار دل، ميربايد اين شور شيداييجهاني را ديدهام يکسر، غرق درياي ناشکيبايي
اين نيز بگذرد...
چون ميگذرد غمي نيست...
تا بگذرد کمي نيست!!!
اجناس احساساتي :!
حالا چرا فکر ميکنيد شما رو گذاشته سر کار؟
اين يه مدل صادق دلتنگ بود
از اين مدل صادق ها دوست ندارم
ولي به دلم نشست عزيز
سلام
وقتي طنز نيست خوب آدم ناراحت ميشه ديگه
حالا گذشته از اين...
گذشته اي كه ديگه برنميگرده چه فايده اي داره؟ميخواد تلخ باشه ميخواد شيرين باشه...يا حتا دردناك!دارم نزديك ميشم به اون روزايي كه كه خاطرات دردناكي ازشون دارم...ولي چه اهميتي داره؟ مهم الانه... كه اونم دارم فقط ميگذرونم...مهم نيس چطور ... فقط بذار بگذره...
انگار كامنت من نيومده ... ها؟خو دوباره مي نويسم!
اين قسمتش: گذشته! گذشته! گذشته!
واقعن داره چكه مي كنه!
اما اينجا:
و بريز طرح خنده هاي قديمش را بر لبان ترک خورده اش ...
دوبار استفاده از شناسه، يه جورايي نامانوسه...
ولي در كل خوشم اومد... اون مفهومي رو كه بايد برسونه، رسوند و اين نشون ميده كه كار موفقيه!
حوصله هيچکيو ندارم...
بدم مياد
از همه...
با همه ي سادگيش اما خشم و دلتنگي رو رو سر آدم آوار ميكنه
زيبا بود!
نمي دونم چرا بعضي از خنده ها هيچ وقت از ذهن پاک نميشن؟؟!!!
اين روزها هرچه سعي ميکنم گذشته از انگشتام چکه کنه نميتونم.
دارم گذشته رو مينويسم اما يه جاهاييش مثل هاله اي مه گرفته مشخص نيست.
اما وقتي چکه کرد اون لبخند جون ميگيره و زنده ميشه.
مثل اينکه يک بار ديگه اون گذشته تکرار ميشه...
با تموم احساساتش.