• وبلاگ : آفتاب شب
  • يادداشت : آخرين مطلبي كه خوندم، سؤال كنكور شد!
  • نظرات : 1 خصوصي ، 12 عمومي
  • تسبیح دیجیتال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    هست ما را غزلي پاك در آن نام علي ( ع )

    ميلاد حضرت علي ( ع ) را به شما تبريك مي گويم .

    روزتان هم مبارك .

    ياعلي

    سلام

    دوشنبه 15 تير مجتمع فرهنگي ساعت 5/5 بزرگداشت روز قلم تونستي بيا

    + ... 
    ناجي:اولا بي اجازه وارد حريم شخصي ديگران نشو دوما هر وقت ازت نظر خواستند نظر بده سوما برا خودت متاسف باش كه اوقات بيكاريتو اين طوري ميگذروني

    نميدانم چرا اين وقت شب افتاده ام به جان وبلاگهاي دانشجويي،اما متاسفانه وضع دانشجويان اين مملكت خرابتر از بيسوادهايش است.متاسفم.اين پيروزي جمهوري اسلاميست در نفهم و بي اطلاع نگهداشتن مردم،اين قشر دانشجوست واي به حال بقيه.واقعن متاسفم،روي صحبتم فقط اين پستتان نيست،همه وبلاگتان را ديدم.

    كاش اينترنت پا داشت،ميفهميد اردم خان وبلاگنويس شده فرار ميكرد.

    سلام

    چطوري همشهري؟

    خوش ميگذره؟

    من كه تا جمعه اهواز بودم هيچ كنكوري هم نديدم از هر چي كنكوره حالم بهم ميخوره..

    لعنت به كنكور!

    + مستتيك 

    سلام مهندس.ما كه نفهميديم وبلاگت در مورد چيه.

    راستي،مصراع اول اون چي بود.(عشقت بكشد...)

    + مصطفي 

    سلام مهندس

    مي دونم بعداز امتحاناس داري يه نفسي مي كشي

    ماكه حالا حالاها اينجاييم

    ياد كنكور به خير اونم عالمي داشت

    موفق باشي

    التماس دعا

    + الهه شرق 
    منم تا صبح روز كنكور خوندم.....دوران سختي بود خوشحالم كه پشت اين غول عظيم گير نيفتادمو سال اول شاخشو شكوندم!
    وبلاك ادرسش اشتبا شده بود
    روز كنكور ما در ارامش استرس زايي بود كه نگووووو!هواي ابري و باروني دانشگاهي كه دم كوهه و ادم بدتر افسردگي ميگرفت!!!!بسي روز نامطبوعي بوددددد
    + ريحانه 
    خيلي جالب بود!ولي به جالبي كنكور دادن من نبود.اتفاقا من هم شب قبل از كنكور تا ساعت 12درس ميخوندم اونم چه درسي رياضيات گسسته!شايد اونشب فقط 3ساعت خوابيدم كه اون 3ساعتو همش خواب فرمولهاي گراف و نظريه اعدادو ميديدم ساعت 4 هوا باروني بود و اين بر استرسم اضافه مي كرد مامانم ساعت 5در حال اماده كردن صبحانه بود ومن همچنان در حال خوندن نمودارهاي درختي هندسه بودم بابام ساعت6از سر كار اومد وبه همراه مامانم به طرف حوزه ي امتحاني رفتيم ساعت حدود 7:15دقيقه بود كه به مكان مورد نظر رسيديم ولي من ديدم كه فقط پسر وارد حوزه ميشه همين جا بود كه فهميدم چه گيج بازي در اوردم شمارمو اشتباه خونده بودم وحالا برگه ي تعيين حوزه را تو خونه جا گذاشته بودم و فرصت زيادي هم تا شروع كنكور نمونده بود بابام تنها كاري كه كرد پا را رو گاز گذاشته بود و خودم و مامانم گريه زاري ميكرديم در راه خيلي خدا بمون رحم كرد چندبار نزديك بود تصادف كنيم بابام راه 45دقيقه را در عرض 10دقيقه پيمود احساس ميكردم ماشين داره پرواز ميكنه وقتي در خونه رسيدم نميدونم با كفش چه جوري به داخل اتاقم رفتم و برگه ي مشخصاتمو برداشتم و به داخل ماشين پريدم حالا نه خودم ميتونستم شمارمو بخونم نه مامانم با هر بدبختي كه بود حوزمو با مامانم پيدا كرديم خوشبختانه حوزه را قبلا رفته بودم و جاشو بلد بوديم سريعا خودمونو به حوزه رسونديم ولي كنكور شروع شده بود و درها بسته من فقط گريه ميكردم تا اينكه خوشبختانه معلم ادبيات دبيرستان منو ديد منو داخل حوزه برد و مدام اب و شكلات تو گلوم ميكرد خلاصه با حال پريشون كنكورو دادم ولي واقعا نميدونستم چه كردم بعد از خروج از سر جلسه مامانمو ديدم كه زارو پريشون بود بعد هم 2تا داداشام كه پياپي ازم ميپرسيدن چي كردي و من جوابي نداشتم!اين طوري بود كه ارزوي دانشگاه صنعتي اصفهان به دلم موند. تازه امروز مامانم ميگفت كه هنوز تنش اون روز تنمو به لرزه در مياره!البته نون گيج بازي خودمو دارم ميخورم.