• وبلاگ : آفتاب شب
  • يادداشت : عقربه هاي ديوانه
  • نظرات : 0 خصوصي ، 14 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + آرون 
    هرچند خوشم اومد از شعرت ولي دوسش ندارم! حس خوبي نميده..
    پاسخ

    منم خوشم اومد از نظرت و حس خوبي هم بهم ميده:)
    + فريماه 
    از عقربه ها کلافه تر ميگردم
    در دايره ي گذشته تا حالايت...
    پاسخ

    هوممم / چه شعر قشنگي:دي
    + ساني 
    سلام واقعازيباگفتين والبته بسيارسوزناک.
    پاسخ

    سلام, ممنونم / چون سوز داشتم
    يه فکر ديگه هم هست
    فک کن سوار چرخ و فلکي
    بعد با خودت بگو بچرخ تا بچرخيم

    چه ربطي داشت؟عقربه،چرخ و فلک
    پاسخ

    نه واقعن يه همچين حالتي بود!
    اما اگه ميدوني تا پادرميوني کنيم بلکه نره
    دوست نداري بره؟
    شايد رفتنش بهتراز موندنش باشه
    مهم اينه که خير تو چي باشه
    خب اما بگو بينيم کي انقد کلافه ات کرده؟
    انقد که به حرف اومدي
    پاسخ

    هان؟چي ميگه؟:-D / تکذيب ميکنم:-P
    سلام
    چقدرقشنگ از کلمات استفاده کردي
    با اين که حس ترس و کلافگي رو به آدم منتقل ميکنه اما ـهنگ قشنگي داره
    پاسخ

    سلام, خودم فکر ميکنم اين رباعي از نظر شعري بايد نقد بشه . واسه همين نظرت برام مهمه. عيبش کجاس؟ ... ممنونم از لطفت:)
    + غنچه 
    بله
    پاسخ

    talangorize shodam;)
    + غنچه 
    حالا چطور به اين نتيجه رسيدي پسر خوب ؟
    پاسخ

    منظورت پي نوشته دختر بابا؟
    واقعا قشنگه!
    پاسخ

    ممنونم. زيبا مي بينيد
    کاربر گرامي، سلام
    در تاريخ يكشنبه 19 آذر 91 نوشته (عقربه هاي ديوانه) شما به فهرست نوشته هاي برگزيده در مجله پارسي نامه افزوده شده است. اميدواريم هميشه موفق باشيد.
    پاسخ

    سلام / فک مي کردم در لحظه اول نظر تبليغاتي بايد داشته باشم! / اين دوميشه :دي