• وبلاگ : آفتاب شب
  • يادداشت : سالهاي از دست رفته
  • نظرات : 9 خصوصي ، 43 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    اولين باري كه مامانم فرستادم تا نون بگيرمو يادم نميره!
    كلي ايستادم سر صف ولي دو دوست عزيز از افاغنه كه يكي دو سال از خودم بزرگتر بودن پولمو ازم بردن و منم اينجوري اومدم خونه! ولي مامانم باز پول داد بهم!

    اونوختا هر وقت ميرفتم نون بگيرم مامانم بهم ميگفت حواست باشه! اگه كسي گفت بيا شيريني بهت بدم يا گفت بيا اين كارو واسم انجام بده بهش محل نذاري ها!!!!!! هميشه اين جمله هاي تكراري مامانم رو اعصابم بود! هنوزم اين پيام هاي بهداشتي رو وقتي ميرم بيرون تذكر ميده! بابا من 22 سالمــــــــــــــــــــــــــه
    پاسخ

    من مامانم اين توصيه ها رو نكرد كه نزديك بود در اوان نوجواني به تاراج برم ( اونم داستانش جداس كه فك كنم واست تعريفش كردم ) / قدر بكن نكناشو بدون :دي