شبانگاهان تا حريم فلک چون زبانه کشد سوز آوازم
شرر ريزد بي امان به دل ساکنان فلک ناله ي سازم
خوشا اي دل بال و پر زدنت شعله ور شدنت در شبانگاهي
به بزم غم ديدگان تري جان پر شرري شعله ي آهي
نه تنها از من قرار دل، ميربايد اين شور شيداييجهاني را ديدهام يکسر، غرق درياي ناشکيبايي