فاتيحهههههههههه!!!!!!

سلام

بيخيال رقابت در ننوشتن آپ با صادق شو تو رو خدا يكي تون دير مينويسه بسه

سرعت عملش در ثبت نظرات الحق بالا رفته

سلام

بسلامتي حال پارسي بلاگ روبراه شد

سال تحصيلي شروع شد حرص و جوش خوردن من و امثال من هم شروع شد

سلام صادق

از كجا فهميدي مستقيم ميرم پي ِ پي نوشتت؟

ولي خدايش عذاب وجدان گرفتمو رفتم غزلرو خوندم

ولي زياد نفهميدم

آخه زياد از شعر سر در نميارم

بين خودمون بمونه.گوشتو بيار جلو..جلو تر...اينا پاچه هاي خودم نيست.پيداشون کردم.

ديدي بد بخت شدم؟

تو چرا حرف ميزني پشت سر من ؟
من کم بود تو هم اضافه شدي ؟ :دي
مگه من چي کار کردم ؟ :دي
بي معرفت :دي

سلام

خب من حتي در حدي نيستم كه از اين شعر تعريف و تمجيد بدم فقط ميتونم بگم بينظيره...

يارب كجاست محرم رازي كه يك زمان

دل شرح آن دهدكه چه گفت و چها شنيد

خدافظي

سلام آقا صادق.ارادت.خوشبختم از آشنايي با شما.شعر زيباييست.متاسفانه در مورد سينماي کنوني بهمن دزفول که تعطيل شده دل من هم گرفتست.

سلام

شعر قشنگ و پر معنايي بود من كه فكر كردم از خودت نوشتي و هيچ عجله اي براي پ ن خوندن نكردم

فردا در تجمع شركت ميكنيمl

ببين قضيه ي دختر خونده ي مولوي را جدي گفتم هاااااا....

كتاب كيميا خاتون!!

راستش چند وقتيه اصلا با اشعار سنتي حال نميكنم ... قالب سنتي منظورمه ... هرچند ... از همون اول هم زياد ارادتي نداشتم بهشون ... ولي دوست داشتم بخونمشون

مونتاژ:
كارم به جايي رسيده ميام تو كامنتاي بقيه پست مينويسم ... مملكته داريم؟!

يادمه سال دوم دبستان ... مامانم اومده بود مدرسه ...
{يادش بخير ... معلم سال دومم بهترين معلم كل دوران تحصيلمه ... خانوم سخايي فر ... ايشالا هرجا هست سالم و تندرست باشه }
هان! سال دوم مامانم اومده بود واسه جلسه اوليا مربيان! خانوم سخايي كلي تعريفمونو داده بود. خلاصه حسابي شرمندمون كرده بود! بعد اومده بود پيش مدير مدرسه آقاي صدوقي! ايشون هم ما رو مورد عنايت قرار داده بود ولي آخر صوبتاش گفته بود: احسان خيلي بچه خوبيه ... فقط يه كم مغروره!!!!
اين شعرو كه خوندم ياد خودم افتادم!
نميدونم ... شايد هنوزم بعضيا فكر كنن من خيلي مغرورم!